فرخ



بخشی از سوگنامه 

رقیه ی سه ساله دگر پدر ندارد

چرا شب غریبان دگر سحر ندارد ؟

مگر نبوده بابا که گوش تو بریدند

عمو کجاست بی بی مگر خبر ندارد ؟

بگرید او ز غصه بخواهد او پدر را

سر پدر بریده دگر اثر ندارد .

بگشته او چو پیران بدیده او قیامت

نترسد او ز این شب دگر خطر ندارد

شنیده گوش عالم که ناله زدصدایی

بلا دگر زمانه ازین بتر ندارد


الصدیق المکار

بسم الله ذهب رجل الی صدیقه و قال له : ارید اسافر الی البلاد المجاوره و اتعامل معهم و ارید منک تحافظ من حدادی الی رجعتی . قبل صدیقه و جاء الرجل بحداده الثقیله و ذهب . متی رجع اتی بهدایاء لصدیقه و قال له شکرا منک . لم ا قلقا عن حدادی . الحمال ینتظر او یحملهم بعرابه . صار صدیقه اصفر اللون بغتا و قال له : لکن کیف اقول ؟!الحداد اکلتها فاره ضغیره کلها و فُقدت الحداد . اعتذر منک . الرجل تعجّب لکن تمالک عن نفسه لان فهم هو کتم شىءا و لم یقل شیءا الا لابأس لایهمک . الفار یاکل ای شیء ینال . ترک صدیقه . بعد ذهابه ضحک صدیقه و یقول فی نفسه : ایها البغیء لافهمت انا اخدعک ؟

متی کان یرجع الرجل  الی  منزله یری طفل صدیقه و اخذه و ذهب به الی منزله و قال وجه ه : لنا ضیف عزیر لعده الایام .

بعد ثلاثة ایام رای صدیقه الرجل و تفقّد طفله منه قلقا و قال له : هل رایته فی هذه الایام ؟ لقد فقد ثلاثة ایام و الیوم یوم الرابع .قال الرجل : رایت  غراب یذهب بطفل له قبل ثلاثة ایام  . فهم صدیقه ماحدث و قال للرجل : نعم انت تفوز . حدادک عندی . اجیء بهم الیک و استلم ولدی

ان أنت مکار ، ی امکر منک  


الرجل المفلس

بسم الله الرحمن الرحیم

کان فی قدیم الایام رجل مفسل . دعا یوما وقال یا الهی انا معدم ولیس لی ثروه او حتی فلسا ، ارنی طریقا لنیل بالثروه . یبکی و نام عن کثره البکاء . حلم فی منامه : یقول هاتف له : اذهب الی مکتب جنب المسجد . فی زاویه منه ، مجموعه من القراطیس فی احدها خریطه الکنز . استیقظ عن النوم و ذهب الی المکتب و وجد القرطاس التی فیه خریطه لکنز قدیم . کان فیه : اذهب الی اعلی جبل فی منطقه و ضع سهما فی قوس و اطلقه . مکان الکنز حیث یوقع السهم .ذهب الرجل بقوس و سهم ومجرفه الی اعلی قمه .وضع السهم فی القوس و سحب وتر القوس و اطلق السهم . ابتعد السهم منه . رکض الی مکان السهم و حفر الارض لکن لم یوجد کنز بل یوجد عظام . لایئس و کرّر هذاالعمل لکن لم یجد ای شیء . استمرّ الرجل من الصباح الی المساء و لم یکن یحصل علی شیء . یئس و نام عن التعب . حلم الهاتف و قال له : ایها الهاتف لا وجدت شیءا الا التراب . هل سخرت منّی ؟ قال له : انت لا تطالع الخریطه دقیقا . کتب فیها : ضع و اطلق . هل کتب : اسحب ؟ نهض المرء و صرخ : فهمت ! فهمت! ذهب یوم الثانی الی القمه و وضع السهم لکن لا سحب الوتر و اطلق السهم . السهم وقع امام قدمه . حفر و وجد الکنز .


عاقبة الملک و ااهد

اَحَد صالِحون حَلَمَ فی منامه : ملک  یعیش فی الجنة مُتَنَعِّما  و زاهِدٌ فی الجهنّم یَتَعَذَّب و یَتَأَلَّم . تَعَجَّب و سَئِلَ : ماهی سبب هذان و الناس یَعْتَقِدون خِلافَهُما ؟ قال هاتفٌ : سبب تَنَعُّمِ الملکِ اقتراب و رَحْمَهُ باُهّاد و سبب تَأَلُّمِ ااهِد اقترابَه بالملوک و حُبّهم .

 


یکی قرص قمر را،یکی ساق شجر را

شکافیده دگر نهر ،دگر تارک سر را

درخت و مه و آن نهر ، همویش که چنین کرد

دوباره چو بفرمود ، دگربارش قرین کرد

ولیکن چه عجب بود حرامی سر حیدر

چو بشکافت نه دیگر  بشد جفت به هم بر

بکاویده چنان سر، چه راحت به تکی ضرب

که صد لشکر کفّار ، نیارند که اش حرب

رسیده است که آیا  مرادی به مرادش ؟

بشد حیف بدان سیف چنان عمر و معادش


اَحَد صالِحون حَلَمَ فی منامه : ملک  یعیش فی الجنة مُتَنَعِّما  و زاهِدٌ فی الجهنّم یَتَعَذَّب و یَتَأَلَّم . تَعَجَّب و سَئِلَ : ماهی سبب هذان و الناس یَعْتَقِدون خِلافَهُما ؟ قال هاتفٌ : سبب تَنَعُّمِ الملکِ اقتراب و رَحْمَهُ باُهّاد و سبب تَأَلُّمِ ااهِد اقترابَه بالملوک و حُبّهم .


کانَ وزیر یَرحَم الناس و مَرؤوسیهِ . اَحَدَ الایام غَضَبَ المَلِک علیه و سَجَنَهُ . اِجتَهَدَ الکِبار  لِاِنقاذِهِ فَاَشاعَوا رِقَّةَ قَلْبَه و رَحْمَ و کَرَمَهُ بَینَ النّاس و مَدَحوهُ عِندَ المَلِک . المَلِک خافَ عن حَیثِّیةِه فَأَطْلَقَ سِراحَه .قالَ عارفٌ : اِرحَم ولو  نَفورَک . اِن  فَمُّ الکَلبِ مَخیطٌ بِلُقْمَةٍ هذا خَیرٌ .


به نام خدا 

نمیدانم که هستی

که هربار

چو انگارم تورا

جلال ایزدی  آید به دیدار

نمیدانم که هستی 

تو ای یار

نمیدانم  لبان باشد برآن رخ

یا برآهنجیده شمشیران

که سرخ از خون فرخ

که آماده پیکار

 که هستی؟ ذوالیمینین؟

نمیدانم .

برد رشکت گل سوسن

ز آن رخسار

شده الکن نمی خواند دگر بلبل

نمی داند چه هستی تو

چو فرخ در صفاتت

خموشیشان  سزاوار

نمیدانیم.

بگفتم من که تدبیر چو آهو

بود در بند تقدیر

غلط گفتم

که هم تقدیر و هم تدبیر

بود در چنگت گرفتار

که هستی که ؟

فقط دانم که قبله

کند سمتت نماز ای دوست

و هم گیتی چو پرگار

به دورت‌ می بچرخد

دل فرخ به هربار

تپد هم تا پس از مرگش

ز مهرت ای جفاکار.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

سایت تفریحی پاتوقی دیزل ژنراتور عطر و ادکلن های مردانه و زنانه با قیمت مناسب مهندسین مشاور پی آیند اکنون Alecia دنیای فناوری wefhwe طراحی انواع ایکون درجه و تاج برای چت روم بیوتی اسکین